بعضی فکر میکنند اگر یک زن پشت فرمان نشست یعنی شروع ترافیک و تصادف! حتی بعضی به زبان میآورند، زن را چه به ماشین و رانندگی. شاید بعضی وقتها شیطنت هم کرده باشند و وقتی در مسیرشان پشت سر یک خانم میافتند ناخودآگاه بوق را ممتد کرده باشند. اما رانندگی مرد و زن ندارد.
گاهی بانویی مینشیند پشت فرمان تا در خرج خانه کمک همسرش شود و دنده عوض میکند تا نان آور سفره زندگیشان باشد. زلیخا حجتی از همان زنهاست که جاده زیر چرخ خودرویش سر میخورد و دغدغه نان دارد. او یک بانوی راننده است.
یک وانت کابیندار هر روز منتظر است که بسمالله در اتاقکش بپیچد و با استارتی روشن شود تا با همسرش به دنبال روزی مقدرشان بروند. زن آنقدر راضی است که باورت نمیشود در این حجم مشکلات اقتصادی یک نفر بتواند تا این اندازه روی قناعت را کم کند. او و شوهرش همراه هم هستند در همه ابعاد زندگیشان. زندگی، کار، درآمد، بچهداری و حتی رانندگی!
پسرعمو و دختر عمو هستند. از همان اول که خانه یکی شدند و سقف مشترک مأمن زندگیشان شد، کنار هم کار کردهاند. مرد دستفروش است و از روز اول همراهی همسر هم جزو وعدههای نانوشتهشان است. زن همراه شوهرش هر روز گره بقچه نان ظهرشان را سفت میکند و راهی میشود. تا وقتی اطراف حرم جایی هست که بتوانند بساط پهن کنند گوشهای از دور فلکه حرم میایستند و به میهمانان حضرت منسوجات میفروشند.
حوله و دستمال و پتوی کوچک و دیگر چیزها. دستمالهایی که بعدها میشود همراز چشمها و دعاهای زائران. شاید هم سوغاتی. بعدترها بساطیها از دور حرم پراکنده میشوند تا زن و مرد به بازارهای موقت و روز بازارها بروند و بساط کنند. این دو که از آغاز راه تاکنون گام به گام کنار هم بودهاند، به حضور هم دلگرم هستند. حتی وقتی کودکشان پا به دنیا میگذارد دست از این همراهی نمیکشند. گاهی مرد نگهدار بچه است و گاهی زن!
حالا 4 پسر دارند و همچنان همراه هستند. گاهی زن چای برای مردش میریزد و گاه مرد با یک کلام محبتآمیز عرق خستگی از پیشانی زن برمیچیند. گاه که خانمی به سمتشان میآید زن برمیخیزد و کار مشتری را راه میاندازد و گاه که مشتری آقا دارند، مرد. ظهر بر سر یک سفره کوچک پارچهای مینشینند و زیر سقف آسمان نانِ مشترک میخورند. نه زن گلایه دارد و به کارهای مرد چرایی میآورد و نه مرد هرگز نگاهِ ستایشگونهاش را از همت بانویش برمیدارد.
دو الهه مهربانی هستند که در تاریکی بساط روزشان را با هم جمع و سوار وانت میکنند. اما این بار اگر وظیفه گذاشتن وسایل در بار به عهده مرد است زن به کار دیگری مشغول است. پشت فرمان مینشیند. گاز و کلاج را می فشارد و دنده را عوض میکند تا بتواند از پارک بیرون بیاید.
مرد هم بیکار نیست، ایستاده است به فرمان دادن. شبیه همه وقتهایی که زن میخواهد ماشین را پارک کند یا از پارک خارج کند. مرد گلایهای ندارد از اینکه زنش بهتر از خودش دستش به فرمان میچسبد. رانندگی را دوست ندارد و هیچ وقت هم نخواسته که گواهینامه داشته باشد. زن هم به خواسته او احترام میگذارد و خودش رانندگی آموخته است.
زلیخا 6 سال پیش به پشت گرمی ذوالفقار سر کلاسهای آموزشگاه مینشیند و امتحان میدهد
مرد مشوق اول و آخر بانویش است. نمیگوید حالا که من نمیخواهم چرا تو پشت رُل بنشینی. زلیخا 6 سال پیش به پشت گرمی ذوالفقار سر کلاسهای آموزشگاه مینشیند و امتحان میدهد.
بار اول رد میشود. زلیخا خوب یادش هست که آن زمان دیگران وقتی میبینند او در مرز چهل و چند سالگی به دنبال راننده شدن است، متعجب میشوند. گاهی حتی تعجبشان به تردید تبدیل میشود: واقعا میخواهی رانندگی کنی؟
مربیاش روز اول به او یادآور میشود که پشت فرمان نشستن کار راحتی نیست ولی انگیزه او بالاتر از این حرفهاست. افسر هم متعجب است که زن چرا گواهینامه میخواهد. زلیخا برایش توضیح میدهد، از سختیهایی که کشیده است. از روزهای بارانی که اجناس پارچهایشان زیر دانههای درشت باران نم خورده و از کیفیت افتاده است.
از شبهای سردی که هیچ ماشینی پیدا نمیکنند تا بارشان را به منزل برساند. از زمانی که باید حاصل دسترنج روزانهشان از یک روز بساط داری را به کرایه بدهند. افسر میفهمد که انگیزه زلیخا بالاتر از این حرفهاست که با دو بار رد شدن در جا بزند. او قبول میشود. هنوز هم که یاد آن روزها میافتد هول به دلش میافتد.
با پساندازشان و اندکی قرض یک وانت میخرند و بسما... میگویند. صبحها بعد از اذان قبل از زدن آفتاب و شلوغ شدن خیابانها، دو ساعتی را با ذوالفقار به تمرین رانندگی در خیابانهای خلوت میگذراند تا بالاخره واهمهاش از خیابان و شلوغی بریزد. آنها با هم اجناس را سوار وانت میکنند و شبها برمیگردند. مرد از اینکه کنار دست بانویش مینشیند و اعتراف میکند که رانندگی بلد نیست هیچ شرمی ندارد.
زلیخا میگوید: بعد از گرفتن گواهینامه پیکان وانت خریدیم. من خیلی استرس داشتم که با یک وانت رانندگی کنم اما همسرم به من دلداری میداد و پشتیبانم بود. از آن زمان 5سال میگذرد و خداراشکر تا به امروز تصادفی نکردم و جریمه نشدم. آیتالکرسی همراه همیشگی آنهاست تا احتیاط را فراموش نکنند.
کاری به دنیای مردسالارانه رانندگی ندارد. سبقت نمیگیرد و سرعتش را همیشه در حد مجاز حفظ میکند. میگوید: بارها شده که برخی از آقایان حین رانندگی چیزهایی گفتند که خوب نبوده، اما من توجه نکرده و به مسیر خودم ادامه دادم. در رانندگی صبور هستم و حتی باوجودی که حق تقدم با من است به رانندگانی که عجله دارند راه میدهم.
با این احوال که رانندگی قانونمند صدای بقیه رانندهها را در میآورد کسانی هم هستند که او و شوهرش را تشویق کنند. دیگر فروشندههای بازارروز زلیخا و همتش و ذوالفقار و مهربانیاش را خوب میشناسند و از اینکه این دو برای زندگیشان همپا هستند خرسندند. رانندگی زلیخا در پشت وانت دیگر بانوان فامیل را هم به رانندگی ترغیب کرده است. او میگوید: زمانی که برای گواهینامه ثبت نام کرده بودم با پسر بزرگم رقابت داشتم و توانستم از او که سرباز بود زودتر گواهینامه بگیرم.